وبلاگ شخصی امیررضا توکلی

بلوغ فکری یعنی 1- خودآگاهی 2- مطالعه 3- تجربه 4- منطق / و ضریب هوشی که نقش کاتالیزور رو داره.

وبلاگ شخصی امیررضا توکلی

بلوغ فکری یعنی 1- خودآگاهی 2- مطالعه 3- تجربه 4- منطق / و ضریب هوشی که نقش کاتالیزور رو داره.

نفهمیدم چطور شد ولی از یه سایتی لینک زدم اومدم تو یکی از مطالب نوشته پاول دوروف، بعد دیدم آدرسش هست telegra.ph و بعد خواستم ببینم چه پلتفرمیه و اینا (کنجکاویم اصلا ... xD) خیییلیی باحاله، نه اکانت میخواد نه هویت هیچی فقط میری تو زارتی مینویسی میای!
یه مطلب نوشتم بدین شکل همینطوری: telegra.ph
امتحان کنیدیه D:

می‌خوام در مورد این مفهوم از زاویه دید جامعه صحبت کنم تا معنای قاموسی و ایناش مثلا توی دهخدا. فکر کنم درست باشه اگر بگم سنگین بودن از منظر جامعه یعنی: ۱- کمتر خندیدن ۲- حرکات انفجاری نداشتن ۳- حرکات کاملا عرف کردن و دوری از جلب توجه ۴- استفاده بیشتر از الفاظ مکاتبه ای و ... که همه اینا در نهایت ختم میشه به "ایجاد محیطی سخت برای طرف مقابل برای ارتباط برقرار کردن با تو" درست نمیگم؟ همه اینا در جهت اینن که آدما نتونن بهت نزدیک شن، خب...پس سنگین بودن یعنی "مشترک مورد نظر حوصله دوست جدید ندارد!" حالا یه سوال: این خوبه؟
جواب من اینه که نه! ذاتا خوب نیست، در شرایطی خاص میتونه خوب باشه ولی ذاتا خوب نیست، زندگی شخصی من میدونید چطوره؟ من اگر سنگین بودن محض ۰ باشه و باز بودن محض و خوش مشربی ۱۰۰ باشه پیشفرض با طرف ۵۰ تا میکنم و تلاش میکنم ببرمش به ۱۰۰ تا دوست شم باهاش (اگر فکر کردم دوست خوبیه) ولی خب متاسفانه جامعه سنگین بودن رو نه یک ویژگی اخلاقی خاکستری (خاکستری از این جهت که مثل چاقو میمونه، میشه استفاده خوب ازش کرد و استفاده بد ازش) که یک ویژگی اخلاقی خوب و سفید میدونه! و این وحشتناکه! تصور کن جامعه ای رو که ایزوله بودن آدم ها درش ارزش محسوب میشه! اینکه نذاری آدما بهت نزدیک شن و دوستت شن، نمیخوام بگم ما باید با همه دوست بشیم و از فردا باید با همه بگیم بخندیم، بحثم اینه: "جامعه ای که سنگین بودن aka تلاش برای ایزوله بودن درش ارزش بشه شدیدا میره به سمت ستیزه جویی و عدم همدلی و همیاری و خب...تمام اون چیزی که الان هستیم"
پادکست شماره ۲ علی بندری بود فکر کنم، درباره برویک، همون قاتل نروژی که چند ده نفر بچه رو تو یه جزیره کشته بود. تحقیق کردن دیدن ۶ ماه تموم تو خونش تنها بوده و فقط وارکرافت بازی کرده، میبینی؟ ایزوله بودن و عدم تماس با آدم ها ما رو نسبت بهشون بی رحم میکنه، من هر چقدر کمتر در تماس و تو چشم تو باشم تو راحت تر میتونی سر منو ببری! راحت تر میتونی ماشه رو بکشی! راحت تر میتونی ببینی از فقر دارم میمیرم و بهم کمک نکنی! (مثلا!) البته من نمیدونم ستیزه جویی ما مقصرش اینه که ما سنگین بودن رو فضیلت اخلاقی میدونیم یا نه! اینکه سنگین بودن رو فضیلت اخلاقی میدونیم باعث شده ستیزه جو شیم ولی خب در هر حال یادتون باشه، سنگین بودن ذاتا چیز خوبی نیست! سنگین بودن فقط زمانی خوبه که اعتقاد داشته باشی جامعه میخواد پارت کنه! پس اگر در جمعی هستی که آدماش باحالن و قرار نیست پارت کنن، جوک بگو، مسخره بازی در بیار، یکم بخند :)

عنوانم یکم طولانی شد شرمنده، کلا حرفم اینه که یه سری تفکرات و همینطور طرحواره های فکری هستن (طرحواره یا Stereotype یعنی تفکری که واقعیت داره صرفا چون اعتقاد داریم درسته! مثل اینکه بگیم من و جعفر آبمون تو یه جوب نمیره، و خوب، این موضوع واقعیت پیدا می‌کنه صرفا به خاطر اعتقاد من به این جمله واگرنه اگر به این جمله اعتقاد نداشته باشم من و جعفر مشکلی با هم نداریم) که در افراد به خصوص در جامعه ایران با افزایش سن شکل می‌گیرن، یعنی یک بچه این تفکرات رو نداره و رفتار های مرتبط رو از خودش بروز نمی‌ده ولی با افزایش سن این تفکرات شکل می‌گیرن، بعضی از این ها به خاطر بلوغ فکریست و بعضی هم صرفا طرحواره های بی پایه و اساس فرهنگیه که اتفاقا مضر هم هستن،اینجا بحث من تفکرات و طرحواره های مضر هست، مثال هاش زیادن، ۱- تمایل به سنگین بودن در رفتار ۲- تمایل به لفظ قلم صحبت کردن در مجامع رسمی ۳- عدم توجه به افکار و رفتار ها و اهداف بچه ها و بعضا نوجوان ها ۴- تغییر رفتار های کاملا طبیعی صرفا به خاطر عدم جلب توجه ۵- اعتقاد به دیوانه وار بودن هر رفتاری که درکش نمی‌کنیم (نیچه میگه: کسی که صدای موزیک رو نمی‌شنوه، فکر می‌کنه رقصنده دیوانست!) و ...
امروزم می‌خوام در مورد مورد ۳ بنویسم (حوصله ندارم ترتیبو رعایت کنم)


عدم توجه به افکار و رفتار ها و اهداف بچه ها و بعضا نوجوان ها:

این مورد واقعا جامعه ما رو داره نابود می‌کنه، ما با بچه ها حرف نمی‌زنیم، فکر می‌کنیم کسر شانه اگر باهاشون بحث کنیم، خب چرا؟ چه ایرادی داره من به بچه ۱۰ ساله توضیح بدم که مثلا گوشی چطور کار می‌کنه؟ آره بسیاری از بخش هارو نمی‌فهمه، بسیاری از نتیجه گیریاش شاید خنده دار باشه، ولی مگه خودمون تو ۱۰ سالگی اینشتین بودیم؟ فرض کن شماهم مثل من یه ادیتور ویدیوی آماتوری، یه بچه بیاد عکس رقصیدن کااملا غیر حرفه ایشو بده به شما بگه ادیتش کن روش آهنگ بذار، اینکارو می‌کنی؟ خب اگر می‌گی نه نمی‌کنم و مسخرست و مردم می‌خندن و ضایعست و فلان دقیقا همون تفکری رو داری که من باهاش مشکل دارم، برای من مسخرست! برای تو مسخرست! برای اون بچه خیلی هیجان انگیزه! احساس می‌کنه ویدیوش با موزیک ویدیو های شکیرا برابری می‌کنه! خب بذار فکر کنه، مشکل چیه؟ من اگر باشم براش این کارو انجام می‌دم، وقتم می‌ذارم براش و سعی می‌کنم یه چیز خوب تحویلش بدم. درستش همینه
همه ما یه دورانی بچه بودیم و حداکثر آمال و آرزوهامون چیزایی بود که الان که سنمون دوزار بالاتر رفته خیلی احساس خجالت می‌کنیم حتی بهش فکر کنیم. مثلا یه زمانی من دوست داشتم لباس بت من بپوشم برم با دزدا بجنگم (دزد ها بد ترین مخلوقات ممکن بودن برام اون زمان)، اینایی که گفتم در رابطه با کودک ها بود، خیلی وقت ها بحث نوجوونایی هستن که واقعا از لحاظ فکری فرقی با آدم ۴۰ ساله نمی‌کنن. جالب برام اینه که بعضا اونارو هم آدم حساب نمی‌کنیم. این یه مورد رو از خودم مثال میزنم، من ۱۶ سالگیم مدرک تعمیر سخت افزاری گرفتم (خیلی هم مدرک شاخی نیس ولی خب اون موقع خیلی حال می‌داد) و خب درک خوبی از سخت افزار کامپیوتر و نحوه تعمیر کردنش دارم، یادمه می‌رفتم مثلا لپ تاپو تعمیرگاه بدم بعد طرف شروع می‌کرد نادیده گرفتن حرفام و لبخندای پدرانه زدن و یه سری اصلاحات ساده کامپیوتر رو همینطوری پیچوندن: «ببین آقا پسر این لپ تاپ یه چیزی داره به اسم بایوس که یه جورایی..» گفتم می‌دونم بایوس چیه ولی مشکل بایوس نیست چون بوت میشه فقط کند بوت میشه، شاید مثلا کریستال ۳۲ کیلو هرتزیش باشه؟ (البته اشتباه می‌کردم ربطی نداشت، و اینکه دستگاههای جدید ساعتشون وابسته به کریستالایی که جدا رو برد باشن نیست) دیگه نگاه عاقل اندر بچه اش رفت، خنده های پدرانش هم رفت، من و مناش شروع شد که چی بگه منو قانع کنه. یا مثلا برای یه پروژه ای آمونیوم نیترات می‌خواستم، و خب میدونین دیع این ماده علاوه بر خاصیت سرد کنندگیش (که مد نظر من بود) ماده منفجره هم هست، ۱۱ تا مغازه رفتم برای خریدش! ۱۱ تا! همشون یا گفتن بعدا میارن برو ۲۰ روز دیگه بیا یا گفتن نه نداریم (پیچوندن منو). چند روز بعد با مامان رفتم بیرون، اولین مغازه ای که رفتم بهم گفت اصلا این ماده چون مورد امنیتی داره به ما گفتن نفروشین :-\، خب شاسکول چرا پریروز به خودم نگفتی؟ همین دیع، گفتن بابا بچس نمی‌فهمه چی میگه وللش. الکی وقتم حروم شد، خیلی برام پیش میومد تو ۱۵ ۱۶ سالگیم که سوال بپرسم طرف اصلا اونورو نگاه کنه، حرفی بزنم جوابمو نده و اینا، و خب شکی ندارم اگر ۲۸ سالم بود جوابمو می‌دادن. من دیگه برام مهم نیست راستش الان مشکلی پیش بیاد زارتی میرم یوتیوب برادران هندی هستن همه چیو توضیح می‌دن ولی خب، شما اگر دیدین یکی با سن پایین داره ازتون سوال می‌پرسه یا از افکار و عقاید و تفکراتش به شما می‌گه لطفا آسمونو نگاه نکنین، تو حرفاش شرکت کنین و باهاش همراهی کنین، جواب سوالاشم بدین، هیچ کدوممون وقتی به دنیا اومدیم خوارزمی و ابن سینا نبودیم از اول!

خب.. حافظه که می‌دونیم (شایدم نمی‌دونیم) دو نوع داره از لحاظ کوتاه و بلند مدت بودن (من مدل دوتاییش فعلا مد نظرمه) که خب یکیش میشه حافظه اکتیو که فکرای ما بر مبنای اون شکل میگیره درواقع (یه چیزی مثل حافظه رم تو کامپیوتر) و ازونور یه بلند مدت داریم که کل خاطراتمون تو اونه، مثل هارد دیسک یه کامپیوتر (حالا شایدم اس اس دی یا ام۲) حالا جالبیش برام چیه؟ خیلی وقتا ما عقاید و قوانین شخصیمون تو حافظمونه ولی نه تو حافظه کوتاه مدت که درواقع اعمال مارو شکل میده، ما اعمالمون بر مبنای داده های حافظه کوتاه مدت هست که بخش اعظم ناخودآگاه رو شکل می‌ده. و این یه موضوعیه که واقعا باید حواسمون بهش باشه، خیلی وقتا ما خلاف عقایدمون عمل می‌کنیم چون اصلا حواسمون به اون عقاید که داریم نیست! مثالش رو احتمالا زیاد دیدیم، یا تجربه کردیم، مثلا از ما می‌پرسن به نظرت فلان کشور چطوره؟ ما میایم خیلی روشنفکرانه ابرو رو می‌دیم بالا می‌گیم خب هر جایی خوب و بد داره، نمیشه زود قضاوت کرد، از نظر من بر مبنای کشور نمی‌شه کسیو قضاوت کرد. راستش از هرکی بپرسی نژاد پرستی یا نه احتمالا می‌گه نه، اتفاقا همه اعتقاد دارن پیش داوری چیز بدیه، اتفاقا همه اعتقاد دارن حسادت بده، همه اعتقاد دارن باید تو روابط رک باشیم و چیزی مخفی نکنیم و همه اعتقاد داریم عقاید مخالف باید آزاد باشن و اعتقاد داریم کسی که دانشگاه نرفته لزوما آدم بی فرهنگی نیست و اوووو....لیستو تا فردا صبح می‌تونم ادامه بدم. ولی همین آدما در تصمیم گیری ها و رفتار هاشون هیچوقت مطابق این گزاره های روشن فکرانه عمل نمی‌کنن، دقیقا همونی میاد به عربا و ترکا فحش می‌ده که استوریای نوع دوستی و جهان شمولیش فک مارو پایین آورده، همونی میاد پیش داوری می‌کنه بالا تا پایینتو که تو اگر یک دهمش قضاوتش کنی تمام سخنان ناب اسکاول شین و فروغ فرخزاد و بسیاری دیگه از سخنان مربوط به قضاوت نکردن رو از ۸ جهت بهت وارد می‌کنن! (البته من خودم اسکاول شین و فرخزادو دوس دارم) همونی میاد و صرفا به خاطر تفاوت عقیدش با یکی دیگه کلهم همه چیشو زیر سوال می‌بره که .... همین دیع
حالا اینارو چرا می‌گم؟ منم همینم! منم به قول خودم با ۱۵۰ ضریب هوشی و این همه زارت و پارتی که کتاب زیاد خوندم و هزار تا فلان و بیسان بلدمم همینم. خیلی وقتا اعمالی از خودم بروز می‌دم که واقعا جزو عقایدم نیست، جزو داده های ناخودآگاهم نیست، بلکه جزو داده های حافظمه، یعنی ازم بپرسی عقایدم چیه خیلی روشنفکرما!‌ولی خب تو زندگی معمول بعضی جاها سوتی می‌‌دم. مورد آخرش خیلی منو تکون داد که ادامه مطلب می‌نویسمش

خیییلییی حال داد! بعد مدتها دوباره دست به هویه و قلع و خمیر و اینا شدم، یه اکسپریا دارم Z3+ مال 2015 فکر کنم، هنوز دوستش دارم، افتاده بود رو میز یه دفعه دیدم خدایا این چرا صفحه و قاب پشتش خمیده شده؟! دیدم ای دل غافل باطریش باد کرده داره از داخل جر میده گوشیو الاناس که یا قاب پشتیو بشکونه یا ال سی دی، سری زدم که کلا باطریاشون داخلیه نمیشه راحت عوضش کرد، رفتم کمدو گشتم یه باطری P95 پیدا کردم مال این سامسونگ قدیمی دکمه ایا، ازینا که اسلایدی بازی میشدن، هیچی دیع اینو زدم تو اون الان باز کار میکنه هیهیهیهی :دی

عکس گوشی تعمیر شده

کلیپش: https://twitter.com/AmirRezaTM2/status/1397103416204201984

اول یکم متن باحال بنویسم بعدشم لینک به حرکت جاذاب پریروزم خخخ

از طریق مهدی با بیلیارد آشنا شدم قبلش خیلی اطلاعی نداشتم چی به چیه ولی یکم که بازی کردم دیدم خیلی باحاله، جدیدا دارم ویدیوهاشم میبینم و یکم پیگیر میشم بازیکن خوباش کین و باشگاهاش چین و کدوم کشورا توش خوبن و ازین حرفا، باری! خیلی شیک با کت و شلوار میان وسط بازی و یه جوری سنگینن تو بازی که به قول یکی از کامنتای یوتیوب انگار اگر بعد هر باری که توپو گل میکنی ابراز احساسات کنی امتیازت کم میشه D: (شایدم بشه چمدونم!) و خوب، با وجود اینکه خیلی از سنگین بودن الکی بدم میاد ولی این تریپ با کلاسش جذبم کرد...
https://twitter.com/AmirRezaTM2/status/1396870682433269761
برید ببینید سلطان چی بازی میکنه اوووفف

تو یه نشریه دانشگاهی سردبیرم، یکی از دوستان هم مدیر مسئولشه، طراح میخواستیم که هسته تیم تکمیل شه، یکم با مسئولین صحبت کردیم که طراح آیا دارن و اینا که نتیجه ای حاصل نشد، 1 هفته، 2 هفته، نزدیک 2 ماه گذشت تا بالاخره تصمیم گرفتیم یه دوستی که میشناختیم رو بذاریم طراح، شروع کردیم نشریه رو سر هم کردن و مطالب رو راست و ریس کردن که دیدیم زارت! خبر اومده ما مدتهاست "طراحمون انتخاب شده"!
حالا جالبه نه من میدونم کیه نه مدیر مسئول نه حتی خودش یا یکی از اونایی که "انتخاب"ش کردن اصلا به ما خبر دادن که نشریه شما، همونی که کل مسئولیتش با شماست رو ما بدون اطلاع شما براش طراح انتخاب کردیم! جالبه! فاز اکثر هیئت تحریریه نشریه ازین فازای خوش و خودمونی هست، برخلاف عرف نشریه ها که همه در مورد مسائل سیاسی و منطقه ای و ازین چیزایی که هیچکی نمیخونه مینویسن. دوست طراحیم که برامون خیلی زیرکانه و بدون اطلاع انتخاب شده بود از دوستان "عرف" بود تا مثل ما "باحال". دیدم قضیه جالب شده! خیلی شیک و مجلسی و کاملا خارج از چارچوب های دانشگاه دارن یکیو میندازن تو تیممون، من زنگ بزن، مدیر مسئول زنگ بزن، دوست طراحمون زنگ بزن که بزرگواران! ما ایشون رو انتخاب نکردیم! خودتون انتخاب کردید، اطلاعم ندادید! حالا لطف کنید برای اینکه مشکل حل شه طراحی که مد نظر ماست بذارید. بالاخره خیلی داستان شد، چند بار گفتیم بهانه های مختلف اومد که "ایشون از قبل بودن" ، "شما باید اطلاع میدادید که یکی دیگه مد نظرتونه"، "ایشون تا جای زیادی نشریه رو طراحی کردن"، "حداقل بذارید یکی دو شماره با ایشون باشه" و اینکه بالاخره پس از 2 3 روز تماس و پیام، موفق شدیم دوست "باحال" خودمون رو جای دوست "عرف" بنشونیم.

در این حد باند بازی! در این حد! حتی تو جایگاهی که هیچ تاثیری تو هیچ جا نداره و صرفا محلیه برای خالی کردن عقده های من نویسنده...

خلاصه اینکه مراقب باشید یه دفعه براتون "انتخاب" نکنن


پ.ن ۱۹ مرداد ۱۴۰۱:

دوست طراحی که انتخاب کردن عرف نبود خیلی آدم باحالی هم بود الان که شناختمش، زود قضاوتش کردم. ولی خب همچنان این قضیه باند بازی وجود داره البته الان متوجه شدم قضیه مشکل سیستم دانشگاه با دوست طراح خودمون بود واگرنه اون دوستی که جای طراح ما آوردن آدم خوب و فرهیخته ای بود.

تا سالای 2000 و اینورا گنده لاتای اقتصاد جهان شرکتای نفتی بودن، بعد آروم آروم اومدن پایین شدن شرکتای نرم افزاری، یه زمانی توتال و استاندارد اویل و آرامکو خیلی گنده بودن (آرامکو باز برگشته مدتیه) الان گوگل و اپل و سامسونگ و اینا... بعدی کیه؟ 2030؟ 2040؟ اون موقع دست کی میافته اقتصاد؟ یه مصاحبه از ایلان ماسک دیدم میگفت من اگر 22 سالم بود وقتمو میذاشتم 2 تا چیز یاد میگرفتم: 1- هوش مصنوعی 2- دستکاری ژنتیکی

علوم جالبین، خودمم علاقه مندم بهشون، البته بیشتر به دستکاری ژنتیکی، یه بار به خاطرش کل کتابای رفرنس رشته بیو انفورماتیکو دانلود کردم بخونم که کلا جز دو سه تا بقیش وقت نشد، 40 50 تا کتاب بود فکر کنم، خوبه دیگه :) از یه ور پزشکی بخونی و از یه ور غرق کامپیوتر باشی شاید این وسطا یه بیوانفورماتیک از توش در بیاد! کسی چه میدونه؟ باری از بحث دور نشیم، شاید 2030 اونورا شرکتای بیوتکنولوژی بشن شاخای اقتصاد دنیا؟ مثلا ازینایی که قطعه درست میکنن میندازن تو کله یارو که باهاش خونشو کنترل کنه؟ یا هوش مصنوعی اصلا، ماشینای خودران، هواپیماهای خودران! (ایران نیاد صلوات!) من به شخصه فکر میکنم آینده اقتصاد مال شرکتای بیوتکنولوژیه، شما چی فکر میکنید؟

شاید نرم افزاری که از سایت نا مطمین دانلود کردی توش تروجان باشه، شاید اپی که بهت درگاه بانکی میده، فیک باشه، شاید اصلا خود سرویس دهنده پیامرسانت دیتاتو جمع میکنه، شاید سیستم عامل گوشیت یا همین ویندوز لپ تاپت یه بکدور تمیز به شکل پیشفرض روش نصبه، یا شاید نه! یه زیرو دی خوشگل چند ساله که داره باعث میشه سرویسای مختلف کشورای مختلف ازت جاسوسی کنن، کسی اهمیتی میده؟ نه! وقتی برای پیش رفتن کارای اداری باید کد ملیمو توی فرم گوگل بزنم، وقتی برای شرکت در کلاس حتما باید یه سیستم عامل خاصی که نمیخوامو داشته باشم، اپی که بهش اعتماد ندارمو نصب کنم، یعنی تو مجبوری نا امن باشی، و میدونی وقتی سیستم اذیتت کنه در دراز مدت جامعه چی میشه؟ تفکرات آنارشیستی میاد سراغش، مگه رمز امرز ها یه جور بانک آنارشیستی نیستن؟ هر کی توش بتونه سرور باشه؟ بخشی از یه بلاک چین باشه؟

هر چقدر جلوتر میریم سرقت اطلاعات آسون تر میشه، هک آسون تر میشه، گستره هک هم بیشتر میشه، قبلا باید زور میزدی کامپیوتر خانگی یکیو که با دایال آپ به اینترنت وصل بود هک میکردی تا شاید یه فایل درست حسابی توش باشه بتونی یارو رو تیغ بزنی، الان تلویزیون رو میشه هک کرد، گوشیو، ساعتای هوشمندی که از ضربان قلب تا اینکه کجاها رفتیو میتونن گزارش کنن، چند وقت پیش تو پادکست جادی دیدم یه خبری داد از اینکه سرویس اعتبار سنج گوگل 1 ساعت قطع بود، یه مدرسه تعطیل شد چون با گوگل میت کار میکرد، یه مادری دوربین مدار بسته خونش قطع شد که باهاش نوزادشو میپایید، لامپ بعضی خونه های هوشمند خاموش شد...

شدیدا نیاز به یک سرویس نرم افزاری قابل اعتماد حس میشه، سرویسی که کاملا محیط باز باشه از کرنل سیستم عاملش بگیر تا خود نرم افزاراش و تک تک دیتاهایی که رو شبکه میفرسته تا کدایی که روی سرورشون ران میشه، یکی که نه اطلاعاتو واسه شرکتای تبلیغاتی بخواد نه واسه فضولی

فعلا که کسی براش مهم نیست...باری

تمام مدتی که داشتم از خوبیاش بهش میگفتم فقط به این فکر میکرد که "باز چی ازم میخواد"، تمام مدتی که داشتم در مورد نظریات مختلف سیاسی و انسانی صحبت میکردم فقط به این فکر میکرد که "باز این داره پز اطلاعاتشو میده"، تمام مدتی که داشتم مطابق معمول تو گفتارم از کلمات انگلیسی زیاد استفاده میکردم فقط به این فکر میکرد که "باشه بابا فهمیدیم زبانت خوبه"، تمام مدتی که داشتم باهاش حرف میزدم و به این فکر میکردم که "یکم صحبت کنم باهاش شاید حالش بهتر شه" فقط به این فکر میکرد که "دیر اومده، مشخصه برام اهمیت قائل نیست"، دیگه نمیدونم چیکار کنم، حرف از هرچی میزنم هیچکس به کلماتم توجه نمیکنه، همه فقط به انگیزه هام فکر میکنن و غالبا انگیزه هایی که اصلا به ذهنم خطور هم نکرده، بهترین واکنش نسبت به جماعت فرهیخته ای که هر حرکتی از سمت تورو با هرز ذهنیای خودش جوری برداشت میکنه که 180 درجه با اصل اون حرکتی که انجام دادی فرق میکنه، اینه که نباشی، حرف نزنی، رفتار نکنی، اینجا به خوشحالا میگن احمق به ناراحتا میگن خودخواه به حساس ها میگن بچه به منطقیا میگن بی احساس، اینجا آدم معمولی بودن غیر قابل درکه، حتما باید بازیگر باشی، حرفات کنایی باشه، دو رو باشی واگرنه کسی نمیفهمتت