فرض کن یک گوی سفید داری و یک گوی سیاه، درسته بگیم "این گوی مخالف اون یکی هست؟"، اگر بگی آره، یا اگر بگی نه، یعنی منطق نداری، چرا؟
تمام دنیا رو اسمش رو بذار "واقعیت"، هر چیز واقعی رو در نظر بگیر، ما برای فکر کردن بهشون میایم یک سری مفاهیم میسازیم، بعضا این مفاهیم وارده از واقعیته مثل سنگ و چوب، که ساخت مفاهیمش به این شکله که دو نفر جمع میشن کنار یه سنگ و اسمش رو میذارن سنگ، و کلمه "سنگ" متشکل از س ن گ میشه مفهومی از این واقعیت سنگ.
سپس میایم مفاهیم انتزاعی درست میکنیم، مفاهیمی که اصلا قابل اشاره در دنیا به شکل فیزیکی نیستن بلکه برای فهمیدن و فهماندنشان باید از مفاهیم ساخته شده قبلی و همینطور مثال های منطبق بر واقعیت استفاده کنیم، مفاهیمی مثل "گذشته، روند، تعامل و ..." و اینجاست که هر چه مفاهیم ما دور تر از واقعیت و انتزاعی تر باشد، امکان اشتباهات منطقی در مباحثات بیشتر میشود. بیاید به گزاره دقت کنیم: "این گوی مخالف آن گوی است"
خوب، گوی که میدانیم چیست، قابل اشاره هست و همگی با حواس 5 گانه آنرا دیده ایم و لمسش کرده ایم، "است" هم یک مفهوم انتزاعی اسنادی هست که من تا الان برخورد نکردم کسی سر معنی کلمه "است" مفهومی جز مفهوم معمول داشته باشد، میماند مفهوم "مخالف"، یعنی چی؟
امروز یک بچه 2 ساله از شما میپرسد که مخالف یعنی چی؟ جواب های مختلفی میشه داد، "وقتی یکی نظرش با اونیکی یکی نباشه"، "ببین، مخالف یعنی وضعیتی که درش یک چیز کاملا در سمت مقابل اونیکی باشه" و خوب، دیده میشه که بعضا برای تعریف همین یک مفهوم باید مفاهیم دیگری رو هم تعریف کنیم، وضعیت، سمت، مقابل و ...
بحث منطقی اگر واقعا منطقی باشه باید سر هر جملش ساعت ها وقت گذاشته بشه، باید برای هر مفهومی بحثی موازی باز شه و تا بسته نشه سراغ بحث اصلی نریم، و این وسط هم چه جماعت زیادی که فکر میکنن منطقی ان ولی صرفا زمانی باهات بحث میکنن که موافقشون باشی
خیلی زجر آوره منطقی بودن، خیلی...
- ۱ نظر
- ۱۷ دی ۹۹ ، ۱۷:۵۹