وبلاگ شخصی امیررضا توکلی

بلوغ فکری یعنی 1- خودآگاهی 2- مطالعه 3- تجربه 4- منطق / و ضریب هوشی که نقش کاتالیزور رو داره.

وبلاگ شخصی امیررضا توکلی

بلوغ فکری یعنی 1- خودآگاهی 2- مطالعه 3- تجربه 4- منطق / و ضریب هوشی که نقش کاتالیزور رو داره.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تعریف» ثبت شده است

 

اینقدر نوشته ها در مورد عشق زیاد شده و کلیشه ای شده و عملا ۹۰ درصد نتایج سرچ های ما در مورد عشق تهش به متون سطحی میرسه که خیلی آدم حس خوبی نداره در مورد "عشق" بنویسه. بعضی از دوستانم بهم میگفتن که در وبلاگم در این مورد بنویسم و یکم ترغیب شدم، تا اینکه امروز باز یه دوست دیگری هم ازم متن در این رابطه خواستن و نتیجه اینکه تصمیم گرفتم بنویسم! شاید عجیب باشه ولی میخوام یکم خوی ناطقانه خودمو تو این متن دخالت بدم و عملا خیلی منطق گرا و با یه دید برآمده از عقل در مورد عشق بنویسم.
هر کلمه تعریف مشخصی داره، بعضا تعریفش رو باید در تواتر استفاده از اون کلمه در بین نسل های مختلف که این کلمه سینه به سینه به نسل بعدی یاد داده شده پیدا کنیم و بعضا باید سراغ منبعی بریم که اولین بار از این کلمه استفاده کرد.
هیچ کس نمیدونه اولین بار کی و کجا از این کلمه استفاده کرد اما میشه فهمید تو کلش چی بوده! چطوری؟ با توجه به ریشه کلمه؛ عشق هم خانواده اسم یه نوع گیاهه، عَشَقه، گیاهی که میپیچه به دور یه گیاه دیگه، فرض کن یه گل زیبا، یه درخت تنومند، و میدونی وقتی تلاش کنی از دور اون گیاه ورش داری چی میشه؟
میشکنه! ساقش میشکنه و گیاه خشک میشه، مثل اینکه تعریف این کلمه به زیبایی تو این گیاه پیدا میشه.
عشق بر خلاف برداشت ذهنی عامه از این کلمه "یک حس شدید به موجود" نیست. عشق یعنی به قدری بخوایش که اگر ازت بگیرنش نابود شی، اینقدر وابستش باشی که زندگیت جهنم شه با نبودنش، تمام لحظات به فکرش باشی، تمام هدفت از رشد و نمو این باشه که بپیچی دورش و کاری کنی نتونه فرار کنه، همه هدفت اینه که پیشش باشی.
وقتی گیاه عشقه پس از مدت ها پیچ خوردن به خودش و زجر کشیدن، ساقه یک گل رو لمس کنه و به خودش بیاد و بفهمه که "وصل شدم" و شروع کنه به دورش پیچیدن، وقتی عاشق به معشوقش برسه، یعنی هدف زندگیش مستجاب شده، یعنی از عدم نجات پیدا کرده؛ همونطوری که بارش ابر در بیابان بر سر یک تشنه اون رو از نیستی و عدم نجات میده؛ سعدی قشنگ میگه:
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

یه زمانی خیلی گیر این بودم که به تعریف جامعی از دوستی برسم، بدون هیچ مطالعه ای صرفا به این جمله رسیدم که دوستی یعنی "منافع من منافع دوستمه و بالعکس"؛ تعریف جامعی هم میومد.
ویکیپدیا رو باز کردم دیدم نوشته رابطه ای حاوی احترام، همیاری و یه سری چیزای دیگه بین دو نفر، خوب من با یه تعداد زیادی آدم در ارتباط بودم، دانشگاه بود و دوستای آنلاین و اینا، کدوما دوستن؟ کدوما پن پالن؟ به کدوما میشه اعتماد کرد به کدوما نمیشه؟ تهش رسیدم به این نتیجه که بهتره در فهمیدن این که کی دوستمه و کی نیست صرفا به تجربه و زمان اتکا کنم تا تجزیه و تحلیل اون آدم، یعنی دیگه زیاد گیر ندم طرف چه مدلیه و چه عقیده و رفتار و اینا داره صرفا ببینم آیا باهاش حال میکنم یا نه و  اینکه آیا اعتماد میشه به هم بکنیم یا نه؛ همیار هستیم یا نه! یعنی من بهش سود برسونم و از این سود رسانی خوشحال شم و اونم همینطور، انگار به داداشش سود رسانده است! باری! یه دوست خوبی دارم از خارج، حدود 5 سال و نیم پیش از اینترنت همو پیدا کردیم و تو این مدت خیییلی به هم اعتماد پیدا کردیم و خیلی رازهامونو به هم گفتیم و اینا. زبان اولش هم اسپانیایی هست، اینو داشته باشید تا اینجا حالا بریم داستان دوم:
من از آدمایی هستم که خون اینترنت رو میمکم در زمینه تحقیق در یک مسیله! سرچ میکنم و بعد 10 صفحه اول گوگل رو کامل میخونم (البته مدتیه از داک داک گو استفاده میکنم) و بعد میبینم تو کامنتا چه خبره، چیزی اگر نبود میرم شبکه های اجتماعی سرچ میکنم، یا نه! یه آدمی که فکر میکنم بلد باشه پیدا میکنم از اون میپرسم و کلا تا پیدا نکنم ول کن نیستم! یه بارم گیر داده بودم به این قضیه که آرژانتین دقیقا چطوری از امریکا در سالهای 1990 قطعات موشک کش رفت؟ طی پروژه ساخت موشک کندور 2؟ از ویکی پدیا اسم اون افسری که روی کار بود رو پیدا کردم و اسمشو سرچ کردم، بعد دیدم چیزی نیومد زیاد زبان رو اسپانیایی کردم و بعد دیدم یه مقاله اومده از روزنامه کلارین آرژانتین، فرستادمش به این دوستم که بهم یه توضیح سر سری بده از اینکه چطور این اتفاق افتاد و اینجا شوک اتفاق افتاد؛ من بهش نگفتم بیا برام کل 4 صفحه رو ترجمه کن من فقط گفتم فلانی چطور این کارو کرد؛ ولی بعد تمام 4 صفحه رو ترجمه شده تحویل گرفتم! این، یکی از همون تجربیاتی بود که باعث شد بفهمم کسی که باهاش الان دوستم واقعا "دوست"مه؛ مولوی بدون شمس، مولوی نمیشد؛ امیدوارم دوستایی پیدا کنین همگی که بتونین بهشون شدیدا اعتماد کنین و بهشون تکیه کنید و تو همه مسایل باهاشون همیاری کنید :)

داستان "همکاری دولت و مافیا بر سر موشک" رو هم در پست بعدی میذارم.