دلنوشته پاییزی
معمولا علاقه زیادی به ادبی نوشتن و زیبا نوشتن ندارم، از منطق خشک بیشتر خوشم میاد، از مقاله وار نوشتن، ولی به خاطر اینکه باید تو نشریه یه دلنوشته مینوشتم و رسمه که این متون از دل بیاد تا از عقل، پریشب تو حدود نیم ساعت این متن رو نوشتم، تیترش هست "دلنوشته پاییزی":
با صدای جیک جیک پرنده ها از خواب بلند میشی، نه احساس کوفتگی داری و نه استرس کار انجام نداده، از هر نوعی! شاید درس بوده شاید یک تماس و شاید هم یک قرار، بعضی از بیدار شدن ها آرزوست، بیدار شدنی که درش نه برای فرار از واقعیت میخوای به تخت برگردی و لعنت بفرستی به هرچی بیداریه و نه مجبوری به خاطر دیر نکردن، دو دستی حس خوب روزتو خفه کنی و با حداکثر سرعت از تخت بپری بیرون. این بیدار شدن های جذاب رو معمولا تو پاییز هایی باید تجربه کرد که درش درس و دانشگاهی نیست، شرایط خاصی که الان به لطف کرونا برامون پیش اومده و شاید حواسمون بهش نیست، وقتی هوا نه اونقدر سرده که رو مخ باشه و نه اونقدر گرم که کسلت کنه، نور آفتابی ملایم که از پنجره میخوره به چشمات و طی یک فرایند 10 دقیقه ای بازشون میکنه، جذاب و دلنشین؛
این آزاد شدن یک دفعه ای و طبیعی دوپامین در بدن در زندگی ها ما بعضا اینقدر به ندرت رخ میده که آدم حس میکنه تو 12 سالگیش بیدار شده، آخرین باری که غرق در شادی بودیم و طبیعی بود کی بود؟ یعنی دوپامین ناشی از بازی نه! ناشی از خدای ناکرده مخدر نه! ناشی از رابطه عاطفی نه! (البته اگر در این سن اینقدر خوش شانس باشی که تو دست چپت یه حلقه خودنمایی کنه) کم پیش میاد حجم شادی ناشی از چیز های طبیعی اینقدر زیاد باشه که حس خوشبختی رو دوباره برگردونه بهمون، پس الان که پیش اومده، سفت و سخت برید دنبالش صدای شق شق برگای خشک شده، آسمونی که آبی و سفیدش قاطیه و دل آدم رو باز میکنه، دیدن ذوق جوجه فسقلی های ناز وقتی از دبستانشون و دوستای جدیدشون تعریف میکنن، دیدن بازی گربه ها تو کوچه! دیدن دریا و رودخانه و گوش دادن به صداشون وقتی هیچکی تو آب نیست که با سر و صداش جلوی هنرنمایی ارکستر طبیعت رو بگیره، اینا فقط تو پاییزه! و ما همیشه این لحظات رو به خاطر قرارداد های متمدنانه بشری از دست دادیم! اینکه شروع سال تحصیلی مهر ماهه!
الان وقتشه! وقتشه لذت ببریم از تک تک لحظات رنگارنگ پاییز، تعریف کلمه "جنون" برای بعضی از روانشناسان و متخصصان علوم فلسفه و حتی یکی چند مورد Technologist ها این بود: "غرق شدن افراطی در کلمات و مجاز!" جوری که ما به جای اینکه به آب فکر کنیم، به دو حرف الف و ب فکر میکنیم، به جای اینکه به برگ فکر کنیم به سه حرف ب و ر و گ فکر میکنیم و ...
و تنها راه نیافتادن در این بیماری عصر مدرن آشتی با واقعیت هست، آشتی با طبیعت، مثل مثال معروف آندره ژِید که گفت من خودم باید نرمی شنهای دریا رو زیر پام حس کنم! گفتن این که "شنهای ساحل نرم است" کافی نیست ، "معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد برایم بیهوده است"
پس یه مدت نخون، ننویس، به "کلمات" فکر نکن و مفاهیم رو بریز تو انتهایی ترین کورتکس مغزت اونی که به درد انبار کردن چیزایی که لازم نداریم میخوره، و فقط واقعیت زیبای پاییز رو با تمام حواس پنج گانت تجربه کن. شاید تا سالها این موقعیت برات پیش نیاد.
- يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۵۰ ق.ظ
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
عالیه دکتر ❤️👌🏻