وبلاگ شخصی امیررضا توکلی

بلوغ فکری یعنی 1- خودآگاهی 2- مطالعه 3- تجربه 4- منطق / و ضریب هوشی که نقش کاتالیزور رو داره.

وبلاگ شخصی امیررضا توکلی

بلوغ فکری یعنی 1- خودآگاهی 2- مطالعه 3- تجربه 4- منطق / و ضریب هوشی که نقش کاتالیزور رو داره.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همیاری» ثبت شده است

می‌خوام در مورد این مفهوم از زاویه دید جامعه صحبت کنم تا معنای قاموسی و ایناش مثلا توی دهخدا. فکر کنم درست باشه اگر بگم سنگین بودن از منظر جامعه یعنی: ۱- کمتر خندیدن ۲- حرکات انفجاری نداشتن ۳- حرکات کاملا عرف کردن و دوری از جلب توجه ۴- استفاده بیشتر از الفاظ مکاتبه ای و ... که همه اینا در نهایت ختم میشه به "ایجاد محیطی سخت برای طرف مقابل برای ارتباط برقرار کردن با تو" درست نمیگم؟ همه اینا در جهت اینن که آدما نتونن بهت نزدیک شن، خب...پس سنگین بودن یعنی "مشترک مورد نظر حوصله دوست جدید ندارد!" حالا یه سوال: این خوبه؟
جواب من اینه که نه! ذاتا خوب نیست، در شرایطی خاص میتونه خوب باشه ولی ذاتا خوب نیست، زندگی شخصی من میدونید چطوره؟ من اگر سنگین بودن محض ۰ باشه و باز بودن محض و خوش مشربی ۱۰۰ باشه پیشفرض با طرف ۵۰ تا میکنم و تلاش میکنم ببرمش به ۱۰۰ تا دوست شم باهاش (اگر فکر کردم دوست خوبیه) ولی خب متاسفانه جامعه سنگین بودن رو نه یک ویژگی اخلاقی خاکستری (خاکستری از این جهت که مثل چاقو میمونه، میشه استفاده خوب ازش کرد و استفاده بد ازش) که یک ویژگی اخلاقی خوب و سفید میدونه! و این وحشتناکه! تصور کن جامعه ای رو که ایزوله بودن آدم ها درش ارزش محسوب میشه! اینکه نذاری آدما بهت نزدیک شن و دوستت شن، نمیخوام بگم ما باید با همه دوست بشیم و از فردا باید با همه بگیم بخندیم، بحثم اینه: "جامعه ای که سنگین بودن aka تلاش برای ایزوله بودن درش ارزش بشه شدیدا میره به سمت ستیزه جویی و عدم همدلی و همیاری و خب...تمام اون چیزی که الان هستیم"
پادکست شماره ۲ علی بندری بود فکر کنم، درباره برویک، همون قاتل نروژی که چند ده نفر بچه رو تو یه جزیره کشته بود. تحقیق کردن دیدن ۶ ماه تموم تو خونش تنها بوده و فقط وارکرافت بازی کرده، میبینی؟ ایزوله بودن و عدم تماس با آدم ها ما رو نسبت بهشون بی رحم میکنه، من هر چقدر کمتر در تماس و تو چشم تو باشم تو راحت تر میتونی سر منو ببری! راحت تر میتونی ماشه رو بکشی! راحت تر میتونی ببینی از فقر دارم میمیرم و بهم کمک نکنی! (مثلا!) البته من نمیدونم ستیزه جویی ما مقصرش اینه که ما سنگین بودن رو فضیلت اخلاقی میدونیم یا نه! اینکه سنگین بودن رو فضیلت اخلاقی میدونیم باعث شده ستیزه جو شیم ولی خب در هر حال یادتون باشه، سنگین بودن ذاتا چیز خوبی نیست! سنگین بودن فقط زمانی خوبه که اعتقاد داشته باشی جامعه میخواد پارت کنه! پس اگر در جمعی هستی که آدماش باحالن و قرار نیست پارت کنن، جوک بگو، مسخره بازی در بیار، یکم بخند :)

یه زمانی خیلی گیر این بودم که به تعریف جامعی از دوستی برسم، بدون هیچ مطالعه ای صرفا به این جمله رسیدم که دوستی یعنی "منافع من منافع دوستمه و بالعکس"؛ تعریف جامعی هم میومد.
ویکیپدیا رو باز کردم دیدم نوشته رابطه ای حاوی احترام، همیاری و یه سری چیزای دیگه بین دو نفر، خوب من با یه تعداد زیادی آدم در ارتباط بودم، دانشگاه بود و دوستای آنلاین و اینا، کدوما دوستن؟ کدوما پن پالن؟ به کدوما میشه اعتماد کرد به کدوما نمیشه؟ تهش رسیدم به این نتیجه که بهتره در فهمیدن این که کی دوستمه و کی نیست صرفا به تجربه و زمان اتکا کنم تا تجزیه و تحلیل اون آدم، یعنی دیگه زیاد گیر ندم طرف چه مدلیه و چه عقیده و رفتار و اینا داره صرفا ببینم آیا باهاش حال میکنم یا نه و  اینکه آیا اعتماد میشه به هم بکنیم یا نه؛ همیار هستیم یا نه! یعنی من بهش سود برسونم و از این سود رسانی خوشحال شم و اونم همینطور، انگار به داداشش سود رسانده است! باری! یه دوست خوبی دارم از خارج، حدود 5 سال و نیم پیش از اینترنت همو پیدا کردیم و تو این مدت خیییلی به هم اعتماد پیدا کردیم و خیلی رازهامونو به هم گفتیم و اینا. زبان اولش هم اسپانیایی هست، اینو داشته باشید تا اینجا حالا بریم داستان دوم:
من از آدمایی هستم که خون اینترنت رو میمکم در زمینه تحقیق در یک مسیله! سرچ میکنم و بعد 10 صفحه اول گوگل رو کامل میخونم (البته مدتیه از داک داک گو استفاده میکنم) و بعد میبینم تو کامنتا چه خبره، چیزی اگر نبود میرم شبکه های اجتماعی سرچ میکنم، یا نه! یه آدمی که فکر میکنم بلد باشه پیدا میکنم از اون میپرسم و کلا تا پیدا نکنم ول کن نیستم! یه بارم گیر داده بودم به این قضیه که آرژانتین دقیقا چطوری از امریکا در سالهای 1990 قطعات موشک کش رفت؟ طی پروژه ساخت موشک کندور 2؟ از ویکی پدیا اسم اون افسری که روی کار بود رو پیدا کردم و اسمشو سرچ کردم، بعد دیدم چیزی نیومد زیاد زبان رو اسپانیایی کردم و بعد دیدم یه مقاله اومده از روزنامه کلارین آرژانتین، فرستادمش به این دوستم که بهم یه توضیح سر سری بده از اینکه چطور این اتفاق افتاد و اینجا شوک اتفاق افتاد؛ من بهش نگفتم بیا برام کل 4 صفحه رو ترجمه کن من فقط گفتم فلانی چطور این کارو کرد؛ ولی بعد تمام 4 صفحه رو ترجمه شده تحویل گرفتم! این، یکی از همون تجربیاتی بود که باعث شد بفهمم کسی که باهاش الان دوستم واقعا "دوست"مه؛ مولوی بدون شمس، مولوی نمیشد؛ امیدوارم دوستایی پیدا کنین همگی که بتونین بهشون شدیدا اعتماد کنین و بهشون تکیه کنید و تو همه مسایل باهاشون همیاری کنید :)

داستان "همکاری دولت و مافیا بر سر موشک" رو هم در پست بعدی میذارم.